پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

❤️پارسا ❤️هانا❤️

پارسا ❤️هانا

بالاخره موهاتو کوتاه کردم

سلام شیرین عسلم  سلام مو قشنگم واااااااااااااااااااای که چقدر شیرین و ماه و با نمکی مامانی خیلی دوست داره پسر گلم از 7/7/90 که شما پا به این دنیا گذاشتی هیچوقت دست به موهای خرمایی و لطیفت نزدم و نخواستم کوتاهشون کنم آخه همونجوری خیلی دوسشون داشتم ولی امروز نمیدونم چطور شد که یهو تصمیم گرفتم یه کم موهاتو کوتاه کنم آخه پشتشون یه کم فر خورده بود و چند نفرم بهم گفته بودن ..خلاصه با عمه ات بردمت توی حمام و در حالیکه توی وان نشسته بودی و با اسباب بازیات بازی میکردی موهاتو دیمی و بدون اصلوب کوتاه کردم البته عیب از آرایشگری بنده نبود اخه دیپلمشو دارم اما تو سرتو خیلی تکون میدادی و مرتب ...
27 شهريور 1390

هیسس! فرشته کوچولو خوابه

بقیه در ادامه مطلب......... پارسا در حال بازی با استخر بادی:( از دست شیطونیات توپاشو جمع کردم اما بازم رفتی سراغش) اینجا دیگه متوجه دوربین شدی و میخوای بگیریش اینم آخرین حربه تو برای به دست آوردن دوربین بود که موفق شدی الهی قربون لوس کردنت بشم مامانیییییییییی.   ...
24 شهريور 1390

یک گام جدید

سلام بلبلکم سلام زنبورکم سلام گلکم تو الان خوابی وساعت 8 صبح 2 2شهریور 1390 هست از پری روز یه پیشرفت کوچولو داشتی و اون اینه که میتونی در حال راه رفتن بدون نشستن خم بشی و اسباب بازیاتو از روی زمین برداری و با خودت ببری  اولین بار هم با مهر نماز مامانی شروع کردی و حسابی حواس منو پرت کردی آخه تا حالا برای برداشتن چیزی اول مینشستی و وقتیکه میخواستی بلند بشی حتما باید به یه جایی مث دیوار یا منو بابات و یا مبل آویزون میشدی تا بتونی بلند بشی اما از دو روز پیش یه قدم دیگه به استقلالت نزدیک شدی و منم مث همیشه از کوچکترین موفقیت تو که البته برای خودت خیلی بزرگ و شیرینه به وجد میام راستی پری روز دوباره زمین خوردی و بازم حسابی منو&...
23 شهريور 1390

یه اتفاق بد برای تو

پری روز از پارک رفتیم خونه مامان بزرگی اونجا یه  لحظه به هوای دختر خاله هات که داشتن باهات بازی میکردن ازت غافل شدم و .... خون بود که از لب و دهنت میومد خیلی ناراحت شدم دوباره مث دفعه قبل تو خونه خودمون که لبت زخم شد همون اتفاق تکرار شد   سریع زخمت رو با آب شستم و روش یخ گذاشتم خدا رو شکر ورمش با یخی که گذاشتم خوابید ولی مث اینکه خیلی درد داشتی عزیز دلم ببخشید تقصیر مامانی بود بازم همون اشتباه قبلیمو تکرار کردم یعنی به هوای یه بچه دیگه که با توئه ازت غافل شدم اینا تجربه ای شد که هیچوقت بچه ام رو به یه بچه دیگه نسپارم  اونشب تاصبح بیقراری میکردی طوریکه بابات رفت توی هال خوابید و من ساعت 4 صبح بیدار شدمو دیدم بینیت گرف...
21 شهريور 1390